یاردبستانی من

یاردبستانی من
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۳۳ مطلب با موضوع «داود صالحی» ثبت شده است

تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
!

 

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
 
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
 
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
 
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۷
داود صالحی

آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛

و چشم های گرانبها و با ایمان او،زندگی را آنگونه که [زمانی 

میدید ] نمی بینند؛

زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛
در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن ...
زمانی که اندوهگین است،بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر ازتو چیزی میپرسد او را پاسخگو باش

و اگر دوباره پرسید باز هم پاسخگو باش،

واگر دگربار پرسید دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی،بلکه با آرامشی مهربانانه.واگر تورا به درستی درنمی یابد،شادمانه همه
چیز را برای او بازگو.
ساعتی فرا میرسد، 

ساعتی تلخ،که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۳۰
داود صالحی

من ، مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را می شنوم ، می بینم
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم !

همه وقت ، همه جا 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۴
داود صالحی
همیشه سخت ترین قسمت خونه تکونی 
 پاک کردن قاب عکس کسایی که دیکه پیش ما نیستند!



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۳۶
داود صالحی

نرسیده بود عمرت عجبا به هجده سال

 که نمود قامتت خم صدمات این زمانه

که زده بر تو سیلی که شکسته پهلوی تو

که به بازوانت ای گل زده است تازیانه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۷
داود صالحی

روزگاری خانه هامان سرد بود
بردن نفتِ زمستان درد بود
یک چراغ والور و یک گِرد سوز
زیرکرسی بالحافی دست دوز
خانواده دور هم بودن همه
در کنار هم میاسودن همه
روی سفره لقمه نانی تازه بود
روی خوش درخانه بی اندازه بود
گربرای مرد ، زن نامرد بود
صدتفاوت بین زن تامرد بود
آن قدیماعاشقی یادش بخیر
عطروبوی رازقی یادش بخیر
عصر پست و تلگراف و نامه بود
روزگار خواندن شهنامه بود
تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود
عصر دلتنگی و بی تابی نبود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۷
داود صالحی

شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست

آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست

زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای

از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست 

چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۳
داود صالحی

باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

 

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۲
داود صالحی

ارزشمند ترین مکانی که می توان در آن حضور داشت

قلب یک دی ماه یست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۵
داود صالحی

گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد، 
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...

گاهی انگار ضروریست بگندی در خود،
تا مبدل به "شرابی" خوش و گیرا بشوی...

گاهی از حمله یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی ، راهی صحرا شوی...

گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...

گاهی از چاه قرار است به زندان بروی،
" آخر قصه " هم آغوش زلیخا بشوی...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۱۵:۰۱
داود صالحی