یاردبستانی من

یاردبستانی من
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۳۳ مطلب با موضوع «داود صالحی» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۹
داود صالحی

باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی      گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

  این درگه ما درگه نومیدی نیست              صد بار اگر توبه شکستی باز آی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۳
داود صالحی
قائم باشک که بازی کردیم تو قائم شدی...
وما باشک پیدا نکردنت گرگ هایی که
 
هرچه گشتیم پیدایت نکردیم 
چشم گذاشتیم به روی نبودنت و هی ...
ماندیم وشمردیم ....

اما باز هم پیدایت نکردیم 
آقا این گرگ ها دیگر گرسنه نیستند 
از فرط نبودنت رام شده اند

بازی را تمام کن بگذار...

پیدایت کنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۲۶
داود صالحی

دقیقاً یکم خرداد ماه سال گذشته بود که توی همین صفحه نوشتم (( می نویسم برای تاریخ))

چند روزیست که آفتاب میهمان شهر من است.

دیروز هواشناسی را چک کردم نوشته بود: هوا صاف تا کمی ابری!

انگار هواشناسی هم نمی دانست وقتی نام تو در میان باشد

آسمان ابری می شود...!

آقا جان میلادتان مبارک

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۰
داود صالحی

کاش کسی یاد معلم هایمان می داد...

اول مهری

شغل پدرها را نپرسند

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۰۰
داود صالحی

من معلم هستم
هر شب از آینه ها می پرسم :
به کدامین شیوه ؟
وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟
بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟
غرق دریای تفکر بکنم ؟
با تبسم یا اخم ؟
با یکی بود و نبود ؟ 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۰۳
داود صالحی

چه دوران خوبی داشتیم ؛

وقتی اول به خدا اشاره می کردیم 

...و بعد صحبت می کردیم !

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۰۹
داود صالحی

از دوم تا دوازدهم

 من نام این دهه را گذاشته ام ...

...دهه ی تو ...

دوم اردیبهشت ماه روز پدر (کجایی ابالایتام؟)

ششم اردیبهشت ماه روز تولدت (آه... حاج حمید)

دوازدهم اردیبهشت ماه روز معلم (دلم برای کلاسهای درسَت تنگ شده ، برای آن دست در جیبت!)

راستی تولدتان مبارک

پ.ن: بیچاره دختر و پسرت ، چه کشیده اند در این دهه...

... و بیچاره من...!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۸
داود صالحی

Image result for ‫گل‬‎

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه

پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه

مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت

پدرم لبخندی زد و گفت :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۲۴
داود صالحی

بی خیال نسخه های بی خودی ...

درد بی درمان علاجش مشهد است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۳۵
داود صالحی