طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت
پدرم لبخندی زد و گفت :
طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه
پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه
مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت
پدرم لبخندی زد و گفت :
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
آه از نفس پاک تو و
صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه
بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی...!
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشم های گرانبها و با ایمان او،زندگی را آنگونه که [زمانی
میدید ] نمی بینند؛زمانیکه
پاهایش فرسوده میگردند و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛
در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن ...
زمانی که اندوهگین است،بر توست که تا آخرین گام او
را همراهی کنی،
اگر ازتو چیزی میپرسد او را پاسخگو باش
و اگر دوباره پرسید باز هم پاسخگو باش،
واگر دگربار پرسید دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی،بلکه با آرامشی مهربانانه.واگر تورا به درستی درنمی
یابد،شادمانه همهچیز را برای او بازگو.
ساعتی فرا
میرسد،
ساعتی تلخ،که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند ...
من ، مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه
صحبت چلچله
ها را با صبح
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل
همه را می شنوم ، می بینم
من به این جمله نمی اندیشم !
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم !
همه وقت ، همه جا