چه ایده بدی بوده گرد ساختن ساعت. احساس میکنی همیشه فرصت تکراریست.
قرار بوده ۸ صبح بیدار شوی و میبینی شده ۸ و ربع.
میگویی: اشکال ندارد تا ۹ میخوابم بعد بیدار میشوم!
قرار بوده امشب ساعت ۹ یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده ۱۰ شده.
میگویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت ۹ میخوانم.
ساعت دروغ میگوید. دروغ. زمان بر گِرد یک دایره نمی چرخد!
زمان بر روی خطی مستقیم میدود. و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.
ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است!
نمک بر زخم من شیرین تر از خواب سحر گردد
جگر ها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد
پدر از شوق دل در کودکی دست پســـــــر گیرد
به امیدی که در پیری پســــر دست پدر گیرد!
روزت مبارک پدر...!
چهل و نه سالگیتون مبارک!
بعضی از افراد اونقدر عزیز و دوست داشتنی هستند که یاد و خاطرشون لحظه ای از پیش رو کنار نمیره!
همیشه هستند...!
با خنده هاشون ، با مهربونی هاشون ، با نگاه گرم و نافذشون...
آدم همیشه از این افراد یه دنیا خاطره داره!
خاطرات خوش ، خاطرات شیرین ، خاطرات خنده دار و...
اگر این افراد میون ما باشند که خیلی خوبه!!!
هرزگاهی آدم به بهونه های مختلف بهشون سر می زنه و از برکت وجودشون بهره می بره !!!
و اگر نباشن ...!!!
چاره ای نیست جز ذکر خیرشون و قرائت فاتحه ای به روح بلندشون...!
... داشتم فکر می کردم اگر حاج حمید بود، امروز حتما بهشون سر می زدم یا پیامک می دادم که :