شهر رنگ و بوی عید گرفته!
ترافیک بیشتر و سنگین تر شده
مردم سر جای پارک جلوی فروشگاهها باهم دعوا می کنند
اجناس داخل ویترین حسابی تخفیف خوردن
ساندویجی ها و چلوکبابی ها هم این روزها سرشون حسابی شلوغه
همه ...
حتی دستفروشهای بساطی
و حتی بادکنک فروشهای دوره گرد !
... امروز پشت چراغ قرمز یاد اون بچه هایی افتادم که پایین نقشه ،
توی یه روستای دور افتاده منتظرن تا شما برو بچه های جهادی رو دور هم جمع کنید به دیدنشون برید!
براشون گوشت و برنج ولباس و عروسک و ... لبخند ... ببرید!
همونهایی که توی تقویم جیبیتون اسم و تاریخ و تولدشان رو نوشته بودید تا براشون هدیه بفرستید!
همون هایی که...
همون هایی که شاید هنوز نمی دونن صد وهشتاد و چهار روز و شش ساعت و ده دقیقه و سی و پنج ثانیه پیش ... دوباره یتیم شدن
انسانها به چهار دسته تقسیم می شوند:
دسته اول آنهایی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
این آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
دسته دوم آنهایی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است.
چقدر زیباست وقتی در مسیر راهپیمایی از انقلاب به آزادی پسر بچه ای رو می بینی که جلو میاد و با لبخندی شیرین و دوست داشتنی عید بزرگ انقلاب را بهت تبریک میگه ؛ و این شیرینی موقعی دوچندان می شود که با این نگاه مهربان و معصوم با بسته ای شکلات از تو پذیرایی می کنه.
به بسته شکلات ، برگه ای نصب شده که با خط صادق وکودکانه نوشته شده :(( نوش جان ، بخور تا جون بگیری برای دفاع از ایران ))
برای یک لحظه به 36 سال قبل میری و به این فکر می کنی ، چطور می شه این همه عشق و شور و ایمان از نسل اول به دوم و سوم و...
وحالا نسل چهارمی و پنجمی ها پرچم دار این انقلابند ؛ اونهم با چه شور و شوقی!
وقتی ازش می خوای تا ماجرای این پذیرایی دوست داشتنی و متفاوت رو توضیح بده، با لحن شیرین و کودکانه اش این طور می گه که:
الان بیشتر از یک هفته است که با دوستام توی مدرسه داریم برای بیست و دوی بهمن آماده می شیم.
و توضیح می ده که این نامه ها و این جملات رو با دست خط خودمون دونه به دونه نوشتیم تا به این مردم مهربون بگیم چقدر برامون مهم اند و چقدر دوستشون داریم.
بعدهم بی خداحافظی و با عجله به سمت مادر بزرگ پیری می ره که از ته جمعیت داره جلو میاد؛
دستش رو دراز می کنه و با لبخندی معصومانه ، شکلات تعارف می کنه
شکلاتی با طعم شیرین پیروزی