یاردبستانی من

یاردبستانی من
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


اندر احوالات معلمی

دوستم ترک تحصیل کرد ... اما من معلم شدم

حالا اون پورشه دار ... من پوشه دارم

اون اوراق مشارکت داره ... من اوراق امتحانی

اون عینک آفتابی داره ... من عینک ته استکانی

اون بیمه زندگانی ... من بیمه خدمات درمانی

اون سکه و ارز داره ... و من سکته و قرض

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۱۲
داود صالحی

 

توصیه های میرزا اسماعیل دولابی برای زندگی مومنانه

* هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

* زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۳
داود صالحی


شب های ماه مبارک رضان به پایان رسید!

ضمن تبریک این فرخنده و معنوی به همه دوستان؛ از بعضی دوستان کلاس دوستی که در نمایشگاه قرآن بهم سر زدند تشکر می کنم.

از خودشون و هم از پدر و مادر مهربونشون ؛ و با همه عشقم بهشون می گم:

یک یاس سفید با رنگ امید با صدق و صفا با بوی دعا با یاد خدا تقدیم شما

عید سعید فطر مبارک باد!

محمد امین عزیزم که دو مرتبه به دیدنم اومد

حسام نازنین که اونهم دو بار بهم سر زد

علیر ضا مهربونم که خیلی دوستش دارم

محمد امین و سپهر قشنگم که با هم اومدن

( بچه هابرای سلامتی پدر مهربون محمد امین هم دعا کنیم)

علی گلم که از دیدنش خیلی خوشحال شدم

شبیروایمان عزیزم که درآخرین ساعات نمایشگاه خودشونو رسوندن

از همه شما پسرای گلم سپاسگزارم.

شادو سربلند باشید.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۶
داود صالحی


دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدید، این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد،

بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد،

مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"

دخترک پاسخ داد :عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟

و دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۷
داود صالحی


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷
داود صالحی