یاردبستانی من

یاردبستانی من
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

انشای خطرناک :

قد بلندی داشت با دستان کشیده و موههای کاملا سفید.

نسل ما که اصلا ، قدیمی ترها و حتی بعضی از معلمهای مدرسمون هم که قبلا شاگردش بودند هرگز روی صورتش لبخندی ندیده بودند. روی یقه لباسش فقط جای کروات خالی بود.کلا یکی از باقیمانده های عصرپهلوی بود که به دهه شصت و هفتاد راه پیدا کرده بود .البته با تمام این چیزهایی که گفتم و اون سیلی محکمی که اول سال ازش خوردم- ماجراش طولانیه ، بعدا براتون میگم- خیلی بداخلاق نبود یعنی در واقع خوش اخلاق هم نبود؛ اصلا کاری به کار کسی نداشت نه اخم میکردو نه لبخند میزد یعنی از صورتش نمی تونستی بفهمی الان خوشحاله یا عصبانی اصلا همین موضوع باعث شده بود تا یه کم مرموز و ترسناک به نظر بیاد.

از در که میومد تو کلاس کاری به برپا و برجای بچه ها نداشت یه راست میرفت سراغ پنجره و کمی بازش میکرد بعد از توی کشوش یه فلاکس چای یه قندون و یه لیوان شیشه ای بزرگ دسته دار در می اورد - صدای فش فش فلاکسش هنوز توی گوشمه- تا چایش خنک بشه پای تخته درس میداد و بعد تا بچه ها مطالب روی تخته رو وارد دفترشون کنن سر فرصت چایش رو می خورد و کلاس آرام و بی سر و صدا به حیات خودش ادامه می داد.

واین قصه ی هرروز کلاس پنجم الف بود با آقای امام وردی.

راز چای خوردن آقای امام وردی سرکلاس :

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۰۱:۱۵
داود صالحی

یادش بخیر بچه تر که بودم یه روز ناظم مدرسمون آقای مجرد، به بابام گفته بود بچه تون یه کمی اضافه وزن داره واگه همینطوری پیش بره چند سال دیگه به دردسر می افته.

... ومن که فکر میکردم بزرگترین توهین عالم بهم شده برا همین طی یه نقشه از پیش تعیین شده یه روز با امیر ( که فامیلیش یادم نیست) ازپشت بوم خونمون با تخم مرغ زدیم توی کت وشلوار سورمه ایش ؛ مطمئنم منو دید ولی نه اون روز و نه هیچ روز دیگه ای به روم نیاورد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۲
داود صالحی

گنجشک

یادش بخیر روزهای خوب درس مدرسه

خوش به حال بچه مدرسه ای ها!!! همه غم وغصه شون نوشتن دوخط بیشتر مشق تو خونه است یا اینکه معلموشون از توی لیست بیست سی نفره کلاس ناغافل بره سراغ شماره ی لیستشو و بعدشم ...

و این اوج بد بختی و بدشانسیه!!!

بچه که بودم توی شعر مجدالدین میرفخرایی (( گلچین گیلانی )) بارها خونده بودم:

بشنو از من، کودک من

پیش چشم مرد فردا،

زندگانی خواه تیره، خواه روشن -

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.

اما می دونی همه ی درک من از تیرگی و روشنی همون جا مدادی آهن ربایی همکلاسی بود که هیچ وقت هم نصیبم نشد.

روزهام مثل برق و باد گذشتند.

می خوام از امروز هر وقت حوصله و فرصت ، هردو با هم رو داشتم یکی از خاطرات شیرین دوران درس و مدرسه ام رو براتون بنویسم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۹
داود صالحی

دفتر

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من

باز گرد این مشقها را خط بزن

معلم

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۵۱
داود صالحی

مادر2

چه تاثیر دلنشینی دارد

 " غصه نخور ، درست میشود " گفتن های مادر

اثرش را هزار قرص آرام بخش قوی ندارد.

مادر

فدای مهربونی هات تولدت مبارک!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۱۷
داود صالحی

گرگی

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،

هست پنهان در نهاد هر بشر!

لاجرم جاری است پیکاری سترگ

روز و شب، مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره ی این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور پریش

سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

وی بسا زور آفرین مرد دلیر

هست در چنگال گرگ خود اسیر

گرگ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۲۲:۳۷
داود صالحی

راهنما

پشت چراغ قرمز ایستاده بودم
ناگهان کودکی آمد و گفت:

چسب زخم میخواهید؟ پنج تا ، صد تومن؟

با خود گفتم اگرتمام چسب زخمهایت را هم بخرم

نه زخم های من خوب می شود و نه زخم های تو...

 

پناهی

 

نویسنده : حسین پناهی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۲۲:۱۷
داود صالحی

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پُر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد

دوستی1

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۵۲
داود صالحی