یاردبستانی من

یاردبستانی من
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ب.ظ

یادداشت های یک معلم1

        یادداشت های یک معلّم :

    چند روز پیش داشتم با خودم فکر می کردم سخت ترین و تلخ ترین روز مدرسه برای یک معلّم چه روزی می تونه     باشه؟

o     اول مهر؟                        روز شروع یک ماراتون سخت و طولانی؟

o     دم دمای آزمون های هر ترم؟    که قراره نتیجه چند وقت تلاش دبیران و دانش آموزان معلوم بشه؟

o     شایدم اردوها؟         به ویژه اردوهای چند روزه ی برون استانی؛ با همه دردسرها و استرس هایی که قبل و بعد       و حین اردو برای مسئولینش داره؟!؟

o    حتی تلخ ترین و سخت ترین روزهای سال می شه روز های آخر اسفند باشه؛

   همون روزهایی که هم باید جلسه با اولیا رو تنظیم کنی ، هم آزمون های آخر سالی رو.

   هم فعالیت های نورزی رو جمع و جور کنی و هم...

   همون روز هایی که اگر تا نه و ده شب هم تو مدرسه باشی بازم وقت کم میاری!!!

o    شاید هم آزمون های پایان سال تحصیلی؟

    البته همه ی این روزها می تونن سخت و دردسر آور باشن ولی قطعاً تلخ نیستن! حتی یه جورایی شیرین و       دوست داشتنی هم هستن!

    ... بیشتر که فکر می کنم می بینم شاید هیچ چیزی به سختی کار بنایی توی تابستون نباشه!

ü    اولش تصمیم داری یه تیغه بکشی وسط یه سالن بزرگ، تا بشن دوتا کلاس.

ü    تو مسیر تیغه کشیدن به لوله کشی ساختمان می رسی که فرسوده شدن و باید عوض بشن.

ü    دست به لوله ها بزنی ، حتما باید سیم کشی های برق عوض بشه.

ü    با تمام کلید و پریزهاش.

ü    خرابکاری و ساخت و ساز هم که بدون نقاشی نمی شه!

ü    حالا ساختمون نقاشی شده نوبت میز و نیمکت های کهنه و قدیمیه که تعمیر یا عوض بشه.

ü    میز و نیمکت جدید هم تخته ی جدید می خواد.


   خلاصــــــــــه

   چشم باز می کنی می بینی دو روزت شده دو ماه. اونم توی گرمای تابستون ، توی خاک و خل، با زبون روزه!

   اونوقته که خودت هم یادت می ره معلمی یا کارگر ساختمونی!

   آره این روزها ، روزهای سختیه!     سخت و طاقت فرسا!

   اما از این روزها سخت تر و تلخ تر هم هست!

   همون روزهایی که:

·      صبح وقتی وارد مدرسه می شی            مدرسه           بی روح و آرامه!

·      نه صدای خنده ای

·      نه شور و هیجانی!

·      سکوت مدرسه آدم رو بیچاره می کنه!

·      وقتی بچه ها نیستن ، تا توی حیاط دنبال همدیگه بدوند و سرو صدا کنند.

·      وقتی از کلاسها صدای زمزمه حضور بچه ها به گوش نمی رسه!

·      وقتی ...

     اون موقع است که ثانیه ها دقیقه میشن و دقیقیه ها ساعت! و هر لحظه برات مثل یک عمر می گذره!

     فقط صدای تیک تاک ساعت به گوش  میاد و هوهوی باد!

     آره                   برای یک معلّم

     هیچ چیز توی دنیا سخت تر ، تلخ تر و طولانی تر از نبودن بچّه ها توی مدرسه نیست!

    اصلاً تنها امید یک معلّم برای زندگی ، شنیدن صدای دانش آموزاشه!

   این هفته ...

     ... وقتی دوباره صدای بچه ها توی مدرسه پیچید،

از صمیم دل خدا رو شکر کردم...

    که یک معلّمم!

    که بچّه هام هستن ، سرحال تر و خوشحال تر وبازیگوش تر از همیشه!

    که مدرسه ای دارم، امن و صمیمی و دوست داشتنی!

والسلام

یادداشت های یک معلّم

23/4/1395

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۳
داود صالحی

نظرات  (۳)

۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۵ محمد متین مذنب
سلام استاد خوبید من مذنبم البته الان فامیلیم رو عوض کردم شدم محمد متین اعتدال خیلی وقته می خوام براتون پیام بدم یادم می ره منو ببخشید می خواستم بدونید خیلی دلم براتون تنگ شده راستی اگه تلگرام دارید به من بگید ممنون
در هر صورت خسته نباشید :) خدا قوت :)
اینها که وظیفه معلم نیست :/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی